جدول جو
جدول جو

معنی پیچ برداشتن - جستجوی لغت در جدول جو

پیچ برداشتن(هََ)
تاب خوردن. تاب دیدن. خمیدن. دارای خمیدگی شدن
لغت نامه دهخدا
پیچ برداشتن
تاب خوردن تاب دیدن خمیدن: (پای من پیچ برداشت)
تصویری از پیچ برداشتن
تصویر پیچ برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چین برداشتن
تصویر چین برداشتن
به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیه برداشتن
تصویر غیه برداشتن
بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی برداشتن
تصویر پی برداشتن
دنبال کردن، از پی کسی رفتن، رد پای کسی را گرفتن برای یافتن او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیز برداشتن
تصویر خیز برداشتن
جستن، جهیدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ نَ مَ)
خیم. (تاج المصادربیهقی) (شرح قاموس). خیمان. خیوم. خیومه. خیمومه
لغت نامه دهخدا
(بی کَ دَ)
بقصد دور جستن خود را گرد کردن چنانکه شیر و ببر و غیره. دور جستن چنانکه شیر برای شکاری بقصد جایی، جستن از جائی بجائی دور. جستن مسافتی دور را، قصد جستن یا جستن. (یادداشت مؤلف) ، ورم کردن. آماس کردن. باد آوردن. آماسیدن. آماس پدید کردن. چنانکه گویند پشت دستش خیز برداشته یعنی پشت دستش بادآورده
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ قَ)
از اثر پاها بر زمین دنبال کسی بقصد یافتن او رفتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ تَ)
چین پیدا کردن. چروک برداشتن. کیس خوردن. شکنج و نورد پیدا کردن. شکن گرفتن
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ / مِ کَ / کِ دَ)
به معنی می خوردن. (از آنندراج). شراب خوردن. باده نوشیدن:
شب اورمزد آمد و ماه دی
ز گفتن برآسا و بردار می.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دنبال کردن. تعقیب کردن:
گر به ما همسفری، سلسله از ما بردار
پشت پازن دو جهان را و پی ما بردار.
صائب.
، دنبال کردن کسی برای یافتن وی. ایز او را برداشتن:
حق نعمت شاه بگذاشتند
پی کشتن شاه برداشتند.
نظامی.
، محو کردن. از میان بردن:
دو گرگ جوان تخم کین کاشتند
پی روبه پیر برداشتند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیز برداشتن
تصویر خیز برداشتن
جهیدن، جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای برداشتن
تصویر پای برداشتن
فرار کردن گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
دنبال کردن تعقیب کردن: گربما هم سفری سلسله از ما بردار، پشت پا زن دو جهانرا و پی ما بردار، (صائب)، دنبال کردن کسی برای در یافتن وی ایز او را برداشتن، یا پی کشتن کسی برداشتن، مقدمات کشتن او را فراهم کردن: حق نعمت شاه بگذاشتند پی کشتن شاه برداشتند. (ن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای برداشتن
تصویر پای برداشتن
((بَ تَ))
فرار کردن، گریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی برداشتن
تصویر پی برداشتن
((پِ. بَ تَ))
تعقیب کردن
فرهنگ فارسی معین